اینجا گرجیسفلی است؛ جزیرهای رهاشده میان 2تکه شهر. کمی بالاتر و پایینترش جزو محدوده شهری است، اما گرجیسفلی همچون تافتهای جدابافته است؛ محروم از امکانات شهرنشینی.
میگویند: نزدیک به 35هزار نفر را در خود جای داده است و از نظر جمعیت ساکن، یکی از ابرروستاهای کشور محسوب میشود، اما حتی امکانات روستا را هم ندارد؛ نه زمینی برای کشت و نه خاکی حاصلخیز. بیشتر، نقطه امید طبقه کارگر و کمبضاعت است که سرپناه خود را در اینجا بیابند و سکونتگاهشان در این محل باشد. شاید بتوان گفت بیشترین تجمع خانوادههای کمبرخوردار و آسیبدیده، در این بخش از مشهد به چشم میخورد.
حتی یک وجب فضای سبز و وسیله بازی برای کودکان آن نیست و در کنارش تقریبا آسیب و خلافی نیست که ساکنان این محدوده به خود ندیده باشند؛ از فروش و مصرف موادمخدر گرفته تا سرقت و...
در این میان یکی از دغدغههای فعالان اجتماعی، کمبود فضای آموزشی و نبود مدرسه بر اساس جمعیت دانشآموزی ساکن در گرجیسفلی است. مسئلهای که حالا با گذشت نزدیک به 2سال از شیوع همهگیری کرونا و الزام به غیرحضوریشدن مدارس، پررنگتر شده و وضعیت معیشتی موجب شده است بر شمار بازماندههای از تحصیل افزوده شود.
از کوچهپسکوچههای کندهکاریشده و ناهموار عبور میکنیم به خانهای میرسیم که مقصد اولمان است. از همان بیرون معلوم است که اینجا هیچچیزش به خانه شبیه نیست. فقط سقفی روی سر و زمینی زیر پای، نام خانه را یدک میکشد! گوشهای از حیاط محل انباشت نخالههای ساختمانی است.
طرف دیگر روی بند، لباسهایی پهن شدهاند که رنگوروی پریدهشان نشان کهنگی دارد. نرگس با دیدن ما مشتاقانه برای بیدارکردن دخترش فاطمه وارد اتاق میشود. از حیاط بهدنبالش میرویم و وارد اتاق کوچکی میشویم که حکم آشپزخانه را دارد. منتظر میشویم فاطمه در اتاق مشرف به آشپزخانه خودش را آماده کند. خیلی طول نمیکشد که کنار مادرش به دیوار ترکخورده تکیه میزند. خنده نصفونیمهای که روی لبهای خشکیدهاش نقش بسته، گویای قصه پرغصهای است که زندگی و رنج نداری را به او تحمیل کرده است.
نرگس از علت متارکهاش بعد از 18سال زندگی میگوید؛ از اینکه دیگر طاقتش برای زندگی با یک معتاد بیکار طاق شده بود. حالا او و 2فرزندش بیش از یکسال است که چشم به در دوختهاند تا در مسیر سخت تأمین هزینههای معیشت و اجارهخانه، کمکرسانی از راه برسد.
تنها منبع درآمدشان کمک هزینه کمیته امداد و یارانهای است که از دولت دریافت میکنند. میگوید: از حدود 800هزار تومان، 500هزار تومانش هر ماه بابت اجاره خرج میشود. اگر گاهی بستههای معیشتی برایمان نمیرسید، خدا میداند حالوروز بچههایم چه میشد. با این حال، گلهای ندارند و فصل زعفران که میشود، در پاککردن گل همراهی میکنند تا کمکخرجشان شود.
فاطمه امسال باید کلاس هفتم را شروع کند، اما به نفع برادر کوچکترش که کلاساولی است، از تحصیل دست شسته است. مادرش میگوید: پیش از این هم بهدلیل وضعیت اقتصادی و هزینههای ثبتنام، 2سال موفق نشده است به مدرسه برود، درحالیکه درسخواندن بزرگترین آرزویش است. حتی یکیدو بار برایش خواستگار آمد و به او گفتم قبول کند، اما زیر بار نرفت و میگفت: «دوست دارم وکیل بشوم؛ میخواهم درس بخوانم.»
از او میپرسم چقدر دوست داری به درست ادامه بدهی؟ با اینکه لبخند روی صورتش جا خوش کرده است، چشمهایش خیس میشود و بعد در تضاد عجیبی لبخندش قوت بیشتری میگیرد و میگوید: «خیلی... خیلی.»
او برای رسیدن به رؤیای وکالت یک قول هم میدهد؛ اینکه هر روز مقابل آینه بایستد و درباره اتفاقات روز قبل با خودش گپوگفتی داشته باشد تا هم اعتمادبهنفسش تقویت شود و هم هنر گفتوگوکردن برای دفاع از موکلش را بیاموزد.
ما هم به او قول میدهیم که به سهم خودمان تلاش کنیم و اجازه ندهیم از حق طبیعی و اولیهاش یعنی تحصیل و آموزش بازبماند و در گام بعدی یک آینه زیبا و بیریا مثل خودش برایش تهیه کنیم تا فاطمه بتواند در مسیر رسیدن به آرزویش تلاش کند و تمرینهای روزانهاش را انجام دهد.
فلجشدن و خانهنشینشدن پدر، فرشته را وادار کرد درست در سال آخر دبیرستان از درسخواندن انصراف دهد و وارد بازار کار شود
فرشته تکفرزندشان است که خداوند سالها پیش به آنها هدیه داد و بعد از او دیگر بچهدار نشدند. همه امید و آرزویشان این بود که امکانات قابل قبولی را برای یگانهدخترشان فراهم کنند. تا همین چندسال پیش هم اوضاع خوب پیش میرفت. پدر فرشته شرکت بازرگانی داشت و دخلش خیلی بیشتر از خرجش بود، اما از قضای روزگار گرفتار شریک بد شد و دار و ندارش را از دست داد.
ماجرا به 10سال پیش بازمیگردد که ورشکستگی موجب شد بیش از 2میلیارد تومان خسارت مالی به این خانواده تحمیل شود. پدر سکته قلبی کرد و مدتی در گیرودار درمان افتاد. پیگیریهای پلیسی و قضایی راه به جایی نبرد و درنهایت برای تأمین معاش و هزینههای زندگی، یک مغازه خواربارفروشی راه انداخت، اما اینبار هم کرونا آمد و تورم و نوسانهای قیمتی مزید بر علت شد تا کار و بار پدر فرشته از سکه بیفتد و از پس مخارج برنیاید و در مغازهاش برای همیشه تخته شود. فشارهای اقتصادی و اجتماعی آنقدر زیاد شد که پدر تاب نیاورد و دچار سکته مغزی شد.
فلجشدن و خانهنشینشدن پدر، فرشته را وادار کرد درست در سال آخر دبیرستان از درسخواندن انصراف دهد و وارد بازار کار شود. او در مراکز تجاری با این شرط که بهعلت کرونا اجازه ندارد غیبت کند، صورت کودکان را گریم میکرد و ساعتی 5هزار تومان میگرفت. فرشته آرزویش رفتن به دانشگاه بود، اما چرخ گردون او را از رسیدن به این رؤیا دور کرد!
مادرش دیگر نمیتواند جلو بغضش را بگیرد. اشکها بیاختیار سرازیر میشود. میگوید: از عرش به فرش رسیدیم. فرشته دختری بود که اگر یک لکه روی لباسش میافتاد، دیگر آن لباس را نمیپوشید. در ناز و نعمت زندگی میکرد، اما حالا مجبور شدهاست دست از همه رؤیاهایش بکشد و برای هزینههای درمانی پدرش و مخارج دیگر کار کند. چند وقت پیش دیدم پایش از پشت کفش بیرون زده است. انگار دنیا روی سرم خراب شد. اصرار کردم با کفشهای من برود، اما قبول نکرد و گفت: «ناراحت نباش مامان؛ همین خوبه فعلا!»
سکوت خانه را فرا میگیرد. پدر فرشته درحالیکه گوشهای از خانه روی تشک درازکش است، سرش را پایین انداخته و تلاش میکند بغضش سر باز نکند! با صدای آرامی زمزمه میکند: از دار دنیا همین بچه را داشتم که آن هم سرنوشتش این شد! اگر زندگی قبلی ما را دیده بودید، بیشتر متوجه رنجمان میشدید. این فرشی که میبینید، فرش نیست؛ تار و پود کهنهای است که هر بار رویش راه میروی، کف پاهایت سیاه میشود! باز هم خداراشکر که صاحبخانهمان 2سال است اجاره را زیاد نکرده و شاید دستکم یکسوم قیمت واقعی اجاره را میگیرد.
طاهره، مادری است که دنیایی از مشکلات دارد، اما حتی لحظهای لبخند از لبانش محو نمیشود. از آن دست آدمهایی که دوست داری کنارش بنشینی و او از هر دری برایت حرف بزند. شوهرش 2سال پیش در پی یک جر و بحث خانوادگی خانه و خانوادهاش را ترک کرده و راهی تهران شده و در این مدت حتی یکبار هم احوالپرس زن و 7بچهاش نشده است.
3دختر و یک پسر طاهره ازدواج کردهاند و او حالا با 3پسرش در یک اتاق تاریک و کوچک زندگی میکند. مدتی را همراه پسر بزرگترش در یک کارگاه بازیافت و با جداسازی زباله کار کرده و از این مسیر امرار معاش کردهاند. برای چندین ساعت زبالهگردی و تفکیک، فقط 20هزار تومان تا 70هزار تومان به او پرداخت کردهاند.
احمد، پسر بزرگترش که حالا بار تأمین هزینهها بر دوش او افتاده است، اصلا امکان تحصیل ندارد و از صبح تا شب مشغول زبالهگردی و جداسازی است و دیگر نایی و زمانی برای درسخواندن ندارد، اما 2برادر دیگرش که یکی امسال کلاس هشتم و دیگری کلاس اول میرود، برای تحصیل اشتیاق زیادی دارند.
طاهره میگوید: برای ثبتنام علیرضا در کلاس اول مراجعه کردم. یک حساب سرانگشتی کردند و گفتند هزینه شما بابت کتابها و سنجش، 250هزار تومان میشود. برگشتم خانه و نتوانستم ثبتنامش کنم. اما شانس محمد گرفت و خیری پیدا شد و هزینه کتابها و مدرسهاش را داد.
آنطور که مادر روایت میکند، محمد 8جزء قرآن را حفظ کرده و تا حالا چند جایزه بابت تلاوت قرآن گرفته است.
از او میپرسم چهکسی را از همه بیشتر دوست داری؟ درحالیکه مادرش را تکیهگاه و پناه خودش قرار داده است، به طاهره اشاره میکند و با شیرینزبانی میگوید: «مادرم».
2دانشآموز دختر صاحبخانه فقط بهعلت هزینه 100هزار تومانی ثبتنام از تحصیل بازماندهاند
اینجا مقصد پایانی برای این گزارش است. خانهای که 2دانشآموز دختر صاحبخانه فقط بهعلت هزینه 100هزار تومانی ثبتنام از تحصیل بازماندهاند؛ زهرا و فاطمه که روی صحبتکردن ندارند و در مدتی که مادرشان وضعیت زندگی و هزینههای کمرشکن را بازگو میکند، سرشان پایین است.
پدرشان کارگر کارخانه چرم است و سالها پیش بر اثر تزریق اشتباه دچار معلولیت شده است. از همان موقع مجبور به پوشیدن کفشهای آهنی شده، اما بهتدریج پایش عفونت کرده است؛ تا جاییکه حالا باید قطع شود، اما او باز بهعلت ناتوانی در تأمین هزینههای درمانی به پزشک مراجعه نکرده است.
رنج تحمل درد چندینساله و پیشرفت میزان عفونت در این سالها، ایوب چهلساله را دستکم 20سال پیرتر کرده است. با این حال، غیرت مردانه و مسئولیت پدریاش آنقدر قوی است که هرروز ساعت 5صبح راهی کارخانه میشود و 5عصر با دنیایی از خستگی و درد بیامان به خانه بازمیگردد.
دیدن هرروزه این صحنهها انگار غم را ساکن این خانه کرده است. 3فرزند ایوب در کنار مادرشان، آبشدن پدر را درحالی به نظاره نشستهاند که هیچ کاری برای تغییر اوضاع از دستشان برنمیآید. مرگ تدریجی ایوب و دفن آرزوهای پدرانهاش برای 2دختر و تنهاپسرش جایی برای گپوگفت بیشتر باقی نمیگذارد.
همسرش میگوید: اگر ایوب درمان شود، بهتر و بیشتر میتواند کار کند و این بچهها را سروسامان دهد. این خانه را هم با پول کارگری و زحمتکشی بهصورت قسطی خریدیم، اما هزینههای درمانی و ویزیت دکترها زیاد است و به همین علت هیچوقت نشد که آزمایش بدهد تا دستکم بفهمیم عفونت تا کجا پیش رفته است.
علی ایزانلو ،مدیر خیریه حضرت زهرا(س) که در این بازدیدها ما را همراهی میکند و از نزدیک همه این خانوادهها را میشناسد و از مشکلاتشان باخبر است، میگوید: 3سال پیش خیریه حضرت زهرا(س) پیروان ولایت را راه انداختیم. با بانیان همه مساجد اطراف صحبت کردیم و با هماهنگی، هر هفته دعای ندبه را در یکی از این مساجد برگزار میکنیم و هر کمکی که جمع میشود، در خیریه ساماندهی میکنیم. از برکات این حرکت خیرخواهانه باید گفت فقط در دهه ولایت و همزمان با عیدقربان، 33رأس گوسفند قربانی و میان نیازمندان توزیع کردیم. در آستانه ماه مهر نیز علاوه بر شناسایی دانشآموزان ازتحصیلبازمانده و تلاش برای تأمین هزینههای ثبتنامشان، بیش از 36میلیون تومان ارزاق و سبدمعیشتی تهیه شده است که بهزودی میان خانوادهها تقسیم خواهد شد.
حدود ۱۴هزار دانشآموز بازمانده از تحصیل در استان داریم که بخشی از این اتفاق، ناشی از اثرات کرونا بر وضعیت اقتصادی خانوادههاست
آنطور که مدیرکل آموزشوپرورش خراسانرضوی در گفتوگو با بعضی از خبرگزارها اعلام کرده است هماکنون حدود ۱۴هزار دانشآموز بازمانده از تحصیل در استان داریم که بخشی از این اتفاق، ناشی از اثرات کرونا بر وضعیت اقتصادی خانوادههاست.
قاسمعلی خدابنده چندی پیش این موضوع را طرح کرده بود که شیوع ویروس کرونا و تبعات ناشی از آن موجب شده است عدهای از سرپرستان خانواده شغل خود را از دست بدهند و دچار مشکلات اقتصادی شوند. این جریان بر ادامه تحصیل فرزندان آنها تأثیر گذاشته و موجب ترکتحصیل دانشآموزان شده است.
او البته این را هم گفته است که آذر سال1399، با اجرای طرح ضربتی شناسایی این دانشآموزان، شماری از بازماندههای از تحصیل به مدرسه بازگردانده شدند؛ بهطوریکه در آغاز اجرای این طرح، آمار دانشآموزان بازمانده از تحصیل حدود ۲۷هزار نفر بود که با اقدامات انجامشده بیش از ۱۳هزار نفر از این تعداد در مقاطع ابتدایی، متوسطه اول و دوم شناسایی و امکان استفاده از مجموعه آموزشی برای آنها فراهم شد.
در همین حال مهدی مجیدیفرد، مدیر اداره کل روابطعمومی آموزشوپرورش خراسانرضوی نیز به شهرآرامحله میگوید: یکی از مشکلات جدی ما درباره مناطق، مسئله تعداد زیاد دانشآموزان است و این درحالی است که با توجه به نرخ بالای مهاجرت بهویژه در سالهای اخیر از مناطق برخوردار به کمبرخوردار، این معضل پررنگتر هم شده است و در زمینه تأمین فضای آموزشی با چالش انکارناپذیری مواجهیم.
به گفته او، این درحالی است که علاوه بر کمبود فضای آموزشی، دستکم 23هزار نیروی انسانی نیز در بخش کادر آموزشی کم داریم که البته این مشکل تا اندازهای حل شده است. مجیدی میگوید: با استفاده از راهکارهایی همچون بهرهگیری از نیروهای حقالتدریس و استخدامیهای جدید ماده28، همچنین موافقت با اضافهکار معلمان و تمدید خدمت نیروهایی که در سن بازنشستگی همچنان تمایل به تدریس دارند، این طرح ساماندهی میشود. پیشبینی میکنیم در سال تحصیلی1400 بیش از یکمیلیون و 350هزار دانشآموز در خراسانرضوی داشته باشیم که معادل حدود ۹درصد جمعیت دانشآموزان کشور است و نیمی از آنها مربوط به شهر مشهد هستند.